آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

گل پسری

عکس العمل به اسم بابایی

گل‌پسر مامانی امروز بعدازظهر که داشتی بازی میکردی من میگفتم سعید روت بر میگردوندی لبخند میزدی دوباره شروع به بازی میکردی تا من میگفتم سعید روت بر میگردوندی و لبخند میزدی حس کردم دلت برای بابایی تنگ شد زنگ زدم به بابایی صداش رو بلندگو گذاشتم تا صداش بشنوی ،مامانی تو این ماه رمضان از خدا میخوام به حرمت شب های قدر همه باباها سلامت باشند و عمرشون طولانی ،همچنین بابایی شما ان شاالله تنش سالم باشه عمر با عزت و طولانی داشته باشه شمارو داماد کنه،خدایا بزرگیت شکر که بچه شش ماهه مفهوم پدر میفهمه،الهی به حرمت شب های قدر هیچ بچه ای بی پدر و مادر نشه ،ان شاالله...از خدا میخوام بابای منم همنشین امیرالمومنین باشه روح پدر دلسوز و زحمت کشم شاد که جاش خی...
10 تير 1393

دلتنگی گل پسر برای اتاق و اسباب بازی هاش

عزیزم یکشنبه بعد افطاری اولین روز ماه رمضان از خونه مامان بزرگ برگشتیم تو ماشین خوابت برده بود وقتی رسیدیم ساعت یک شب بود و شما از خواب نازت بیدار شدی و دلت بازی میخواست  بابایی سوار دو چرخه ات و ماشینت کرد کلی لذت بردی،بعدش بابایی بردت اتاقت با وسایلت بازی کردی و با ذوق اتاقت تما شا کردی ،قربونت بشم که دلت برای وسایلت تنگ میشه
10 تير 1393

نم نم گفتن آرتین جون

سلام جیگر مامانی ،گلم از یک هفته قبل واکسن شش ماهگی موقع خوردن غذا ی کمکی میگی نم نم ،نم نم .یه موقع هایی هم میگی مه مه،ماما،عزیزم از نوزادی گریه شما تلفظ حروف بود،یادمه بعد ده  روزگیتکه بابایی  باهات حرف میزد باهاش غان و غون میکردی،گلم  ان شاالله همیشه درست و سنجیده صحبت کنی به لطف خدای بزرگ روزهاییرو ببینم که عزیز دلم تومحافل و کنفرانس های علمی سخنرانی میکنه،پس به امید اون روزها...
10 تير 1393

واکسن شش ماهگی ناز پسری مصادف با تولد سی سالگی مامانی

سلام عزیز دلم دیروز هفتم دی ماه تولد مامانی بود ،باید میبردیمت خانه بهداشت واکسن شش ماهگی رو تزریق میکردی،ساعت هشت صبح بابایی منو صدا زد منم بلند شدم دست و صورتم شستم وقتی برگشتم دیدم بابایی آماده شده بالای سرت دراز کشیده داره دلسوزانه نگاهت میکنه،آروم بیدارتکردیم و بردیمت حمام یه حال خوبی داشتی قطره استامینوفن بهت دادم و رفتیم شماره چهارده بودی ابتدا قدو وزن گرفت قد شصت و چهار و نیم،وزن شش کیلو نهصد گرم بعد ززانوهات نگه داشتم زیر لب آیة الکرسی میخوندم خانمه واکسن هارو زد و دو قطره خوراکی هم به شما داد خوردی،اون لحظه گریه  با صدای بلند کردی و آروم شدی،عمه مریم و پوران و مهناز تماس  گرفتند حالت رو پرسیدند تبریک هم گفتند همینطور مادر...
8 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسری می باشد